كمال و دوستانش عزت الله و شيرعلي به كار قاچاق مشغولند. آنها، كه براي مهدي كار مي كنند، تصميم مي گيرند به كار شرافتمندانه اي رو آورند. يكي از دوستان كمال به نام كاظم بابا موقع حمل محموله ي قاچاق به ضرب گلوله ي ژاندرام ها كشته مي شود، قبل از مرگ از كمال درخواست مي كند كه مراقب پسرش امير باشد. مهدي شايع مي كند كه كاظم با توطئه كمال كشته شده، و او قصد دارد لنج كاظم بابا را تصاحب كند. امير، تحت تأثير مهدي مي كوشد شمسي، همسر كمال، را به شوهرش بدبين كند؛ و چون موفق نمي شود با نقشه ي مهدي تصميم مي گيرند شمسي را به خانه ي خلوتي بكشانند و او را اغفال كنند. امير پي مي برد كه كمال سند لنج پدرش را به نام او كرده است. امير كه از رفتار خود پشيمان است به كمال كمك مي كند تا شمسي را نجات بدهد.
|