پدر محسن و نامادري اش با او بناي ناسازگاري دارند، و مرد كه سربار همسرش است مي پذيرد كه فرزندش را به پرورشگاه بسپارد. پدر به فرزندش قول مي دهد كه چند ماه ديگر او را به خانه باز خواهد گرداند. محسن با نوجواني به نام احمد آشنا مي شود، و پس از قطع اميد از پدرش با احمد از پرورشگاه مي گريزند و به ولگردي و دزدي رو مي آورند. چند سال بعد محسن به دختر كارگري به نام مريم دل مي بندد و همراه احمد براي گذراندن زندگي به گروه اصغر، كه از سارقان حرفه اي هستند، مي پيوندند. آن دو از گروه اصغر جدا مي شوند، و محسن تصميم مي گيرد با مريم ازدواج كند. اصغر، با تهديد، از محسن مي خواهد كه در يك دزدي بزرگ او و دوستش تقي را همراهي كند. محسن مي پذيرد؛ اما نامزد اصغر، كه متوجه مي شود اصغر و تقي تصميم گرفته اند پس از انجام سرقت به خارج از كشور بگريزند، آنها را لو مي دهد. با حضور مأموران پليس اصغر كشته مي شود و محسن، كه قصد فرار دارد، با نگهبان از پشت بام سقوط مي كند و مي ميرد. محسن نيز دستگير و به اعدام محكوم مي شود.
|