ارباب روستا، سالهاست كه مالك تنها آسياب آبادي است و مردم را استثمار مي كند. او در ضمن از ساخته شدن آسيابي كه بتواند منافع مردم را تأمين كند جلوگيري مي كند. سنگ عظيمي را براي آسياب مدتهاست مردم روستا تراشيده اند و آماده كرده اند، اما براي حملش ايادي ارباب هميشه مانع شده اند. بالاخره يك كولي به روستا مي آيد. ورود كولي به روستا احساسات فرو خفته ي مردم را بيدار مي كند. ولي اكثريت جرأت همراهي با او را ندارند و بي تفاوت با سخنانش روبرو مي شوند. كولي با اينكه طرفيتي در ماجرا ندارد بالاخره موفق مي شود چند تن، از جمله يك آهنگر را تهييج كند تا براي آوردن سنگ بروند. بالاخره با زحمت بسيار و رفع و رجوع توطئه چيني هاي ارباب، من جمله فرستادن جاسوس به ميان گروه آنان، سنگ به روستا آورده مي شود و خود سنگ خانه ظلم ارباب را بر سرش ويران مي كند.
|