فريدون كه در كارخانه ي سنگ بري كار مي كند با مريم، دختر رييس كارخانه، قرار ازدواج مي گذارد. او توسط جمشيد، كه در فكر تصاحب كارخانه است، كشته مي شود، و مرد بي گناهي به عنوان قاتل دستگير مي شود. احمد براي شركت در مراسم تدفين برادرش به منطقه مي آيد و مصمم به پيگيري ماجراي قتل فريدون مي شود. او در مي يابد كه دختري كولي به نام صنوبر شاهد قتل برادرش بوده است. احمد توسط جمشيد و همدستانش زخمي و به كمك صنوبر مداوا مي شود. همسر مرد بي گناهي كه به عنوان قاتل دستگير شده احمد را به عنوان قاتل به پاسگاه معرفي مي كند و ژاندارم ها براي دستگيري احمد به منطقه ي كولي ها مي روند. صنوبر احمد را، كه بر اثر ضربه ي مغزي دچار فراموشي شده، مخفي و به او كمك مي كند كه پس از درگيري با جمشيد او را تحويل مأموران ژاندارمري بدهد.
|