تقي و زري از شهرستان فرار مي كنند كه در تهران با هم ازدواج كنند. در تهران اتاقي اجاره مي كنند و تقي به دنبال فراهم آوردن مقدمات از خانه خارج مي شود. در غياب تقي، محمود سعي مي كند خود را به زري نزديك كند. زري در درگيري با محمود او را از پنجره به بيرون هل مي دهد و به خيال آن كه او را كشته، فرار مي كند.
تقي و زري سرگردان و آواره، يك دوست قديمي به نام علي را پيدا كرده و از او استمداد
مي جويند. علي پيگيري كرده و در مي يابد كه محمود سالم است و بعد توصيه مي كند كه آنها به شهر خود بازگردند. تقي و زري كه ملتهب و وحشت زده هستند از علي مي خواهند كه آنها را همراهي كند. علي در مشايعت تقي و زري با اتومبيل تصادف مي كند و در آخرين لحظات عمر از آنها مي خواهد كه حتماً به شهرشان بازگردند و در كنار خانواده شان باشند.
|