«زري» از خانه اي عمومي مي گريزد و در تماس با خان بابا از او مي خواهد كه دخترش «مريم» را، كه بيست سال پيش به «حاج مرادعلي» سپرده، به او معرفي كند. «حاجي»، «زري» را در خانه ي خان بابا پناه مي دهد. «حسام»، برادرزاده ي «حاج مرادعلي»، «مريم» را دوست دارد؛ اما «مريم» به «سعيد» علاقه مند است، و «حاج مرادعلي» پس از تحقيق درباره ي «سعيد» با ازدواج با آن دو موافقت مي كند. «حسام» با «زري» روبرو مي شود و او را مي شناسد و با تهديد «حاج مرادعلي» از او مي خواهد كه مراسم ازدواج «سعيد» و «مريم» را به هم بزند. «حاج مرادعلي» مي پذيرد و وقتي «سعيد» در خلوت با «حاجي» درگير مي شود «حسام» در غيبت او «حاجي» را به قتل مي رساند و «سعيد» دستگير مي شود و «خان بابا» تلاش مي كند تا او آزاد شود. «سعيد» مانع ازدواج «حسام» و «مريم» است و «حسام» با اسلحه به «مريم» شليك مي كند؛ اما «زري» با فداكردن جان خود مانع كشته شدن «مريم» مي شود.
|