قاچاقچي سابقه داري به نام «صادق سرداري» با همسرش «پروانه» زندگي مي كند. او در قاچاق با «حيدر» و «باقر» شريك است. «احمد پژمان»، فرمانده جديد پاسگاه، كه با همسرش «خاطره» تازه به منطقه منتقل شده است، موقع تعقيب «صادق» زخمي مي شود. «صادق» و «باقر» او را به بيمارستان مي رسانند و توسط مأموران دستگير مي شوند. «صادق» در دادگاه تبرئه و «باقر» متهم مي شود. «صادق» در درگيري ديگري موقع فرار همسرش را از دست ميدهد و فرزندي را كه همسرش قبل از مرگ به دنيا آورده به «احمد» مي سپارد و به زندان مي رود. «صادق» ده سال بعد آزاد مي شود و به سراغ فرزندش «صادق» مي رود. «احمد» او را مجاب مي كند كه «بهزاد» نزد او و همسرش خوشبخت است. «صادق» قبل از دستگيري مبلغ دويست هزار تومان پول به «حيدر» داده كه از آن را مطالبه مي كند. «حيدر» از پرداخت پول طفره مي رود و «بهزاد» را گروگان مي گيرد. «صادق» و «احمد» با او درگير مشوند و «صادق» با ضربه ي چاقوي «حيدر» زخمي مي شود و در آغوش «احمد» جان مي دهد.
|