رويا و بهمن ميلاد به يكديگر علاقه دارند. رويا معتاد است و بهمن براي تأمين هزينه ي مداواي او اقدام به سرقت از گاوصندوق شركتي مي كند كه در آنجا مشغول كار است. بهمن به كمك دوستش حميد، رويا را در بيمارستان بستري مي كند. بهمن با شكايت رئيس شركت به زندان مي افتد. در فاصله اي كه بهمن در حبس است زن تنها و سرگردان و آلوده به مرفين در تصادفي كشته مي شود. بهمن پس از آزادي، مأيوس و سرخورده، به الكل پناه مي برد و مدتي بعد در بيمارستان بستري مي شود. بهمن در بيمارستان با دختر پرستاري به نام شهلا آشنا مي شود كه شباهت زيادي به رويا دارد. آن دو ازدواج مي كنند و صاحب فرزندي مي شوند. بهمن توجهي به شهلا ندارد و تمام حواسش به دخترش است كه نام او را رويا گذاشته است. مدتي بعد شهلا به پسرعمويش منوچهر نزديك مي شود. روزي در غيبت شهلا دخترش در حوض خانه خفه مي شود و بهمن در لحظه اي بحراني شهلا و منوچهر را مي كشد و خود را به پليس معرفي مي كند.
|