محسن جوان ورزشكار، كه درخانواده اي فقير زندگي مي كند، به گروهي مذهبي وابسته و به فعاليت هاي سياسي كشيده شده است. سازمان امنيت براي نابود كردن او، با طرح نقشه اي محسن را به اعتياد
مي كشاند. محسن يك شب درحال چاپ اعلاميه به محاصره مأموران مي افتد و پس از درگيري دستگير
مي شود. در زندان به دليل اعتياد اعضاي گروهش را لو مي دهد. پدر محسن براي يافتن فرزندش به تمام مراكزي كه قاچاقچيان فعاليت دارند سر مي زند، اما نشاني از او نمي يابد. چندي بعد او پسرش را با وضع فلاكت باري در فاحشه خانه اي مي يابد و پس از اظهار ندامت پسر، تصميم مي گيرد او را براي درمان به مشهد ببرد و از حضرت رضا براي درمانش استمداد بخواهد، اما در كوران انقلاب مشهد در اوج تظاهرات خياباني است. پليس در تعقيب گروهي از تظاهر كننده ها به حرم امام رضا يوروش مي برد و عده اي از آنها دستگير مي كند. محسن نيز كه به ضريح بسته شده دستگير مي شود. در زندان مبارزه بر ضد نظام سلطنتي را ادامه مي دهد و پس از آزادي زنداني ها، محسن كه اعتيادش را ترك كرده، به آغوش خانواده باز مي گردد.
|