در يك شهر بندري ايوب و عبدل به دليل فقر مادي با چند قاچاقچي خبره كار مي كنند. در موقع حمل محموله مأموران به قاچاقچي ها، كه عبدل و ايوب نيز همراه آنها هستند، حمله مي كنند. آن دو با استفاده از فرصت محموله را مي ربايند و چون نمي توانند اجناس قاچاق را بفروشند به اين نتيجه مي رسند كه اجناس را نابود كنند و خود را از مهلكه برهانند.
|