جنگ ايران و عراق آغاز شده و جوانان زيادي عازم جبهه ها شده اند اما علي پسر آقا رحمت نه تنها حاضر به جنگيدن نيست بلكه از موقعيت خود هم اصلاً راضي نيست و با وجود مخالفت هاي پدر، تمام كوشش خود را بكار گرفته تا بتواند به آن سوي مرزها برود. او بالاخره بصورت غيرقانوني از مرز خارج شده به آلمان مي رود، اما آن جا چون كار و كسبي پيدا نمي كند با شخصي به نام مصطفي به ايران باز مي گردد و مطلع مي شود كه پدرش داوطلبانه به جبهه رفته است. علي نيز راهي جبهه مي شود و پدر را مجروح مي يابد و پدر از ديدن علي در لباس يك رزمنده بسيار خوشنود مي گردد.
|