پس از انقلاب زني تحت تاثير تمايلات خانواده پدري از همسر و پسر خردسال خود جدا مي شود و به خارج از كشور مهاجرت مي كند. چهار سال بعد پشيمان و سرخورده به كشور باز مي گردد و به جستجوي شوهر و فرزند مي پردازد، و آن ها را مي يابد. شوهر، كه با سختي كودك را بزرگ كرده است، پشيماني زن را نمي پذيرد و او را از خود مي راند. فرزند كه بيماري قلبي دارد مي خواهد در كنار هر دو باشد. شبي كه بگو مگوي پدر و مادر بالا مي گيرد كودك به قهر از خانه مي گريزد. والدين او را در حالي مي يابند كه دچار حمله قلبي شده است. به دنبال اين ماجرا مرد نيز از كرده خود پشيمان مي شود. وصلت دوباره انجام مي گيرد.
|