احمد استادكار و طراح فرش است. دلالي به نام يعقوب با او دشمن است. موقعي كه ايادي يعقوب مي خواهند دار قالي را بشكنند همسر او را ناخواسته به قتل مي رسانند. احمد در پي انتقام برمي آيد، اما عوامل يعقوب انگشتان دست او را مي شكنند. سالها مي گذرد و دختر احمد كه در كارگاه هاي تاريك و نمور قالي بافي كار مي كند به پادرد مزمن دچار مي شود. احمد مي كوشد با احياي طرح هاي قديمي و بكار گرفتن نيرو و تجربه ترنج با دلال ها مقابله كند. عوامل يعقوب نيز بيكار نمي نشينند و راه او را سد مي كنند. بالاخره احمد از تيرهاي سقف انبار خانه اش داري به پا مي كند. يعقوب و عواملش در ژاندارمري با او مخالفت مي كنند اما با مقاومت احمد و مردم روبرو مي شوند.
|