صبريه، بيوه ي جواني است كه همسرش را در آبادان از دست داده و همراه با مهاجران جنگ با پدر و مادر و فرزندش در اقامتگاهي در تهران ساكن شده است. مادر او، ننه هاجر، بيمار است. حبيب، جوان مجردي كه راننده ي تاكسي است، ننه هاجر را به بيمارستان مي برد. صبريه و حبيب با هم آشنا مي شوند. صبريه براي تأمين معاش خانواده در يك خياط خانه مشغول كار مي شود و براي آن كه به موقع به محل كار برسد حبيب وعده مي گذارد كه او را هر روز به محل كارش برساند. آن دو به يكديگر علاقه مند مي شوند. ننه هاجر
مي ميرد و مدتي بعد حبيب كه كس و كاري ندارد با وساطت جابر، پير مردي كه در همان اقامتگاه ساكن است، صبريه را خواستگاري مي كند. مراسم ازدواج آن ها با سوم خرداد، روز آزادي خرمشهر، مصادف است.
|