دو ارباب به نام هاي فرخان و صولت براي تصاحب چراگاه منطقه با هم ستيز دارند. آن دو با اجير كردن اسب سواران ماهر، هر بار در مسابقه هاي دوره اي كه براي تصاحب چراگاه برگزار مي شود شركت
مي كنند. سلمان با اسب تندرويي به نام تندر براي فرخان مي تازد و صولت سواركاري به نام يارسلطان از پايتخت مي آورد با توطئه صولت، سلمان، سواركار فرخان از اسب به زير مي افتد و مجروح مي شود و سواركار خود او نيز بر اثر غفلت زير سم اسب ها از هوش مي رود. در مسابقه ي بعد فرخان سواركار ديگري به نام آرتاق را به خدمت مي گيرد و سلمان كه بر اثر نيش و كنايه هاي مردم و داور پير مسابقات، حكمت بابا، به خود آمده است، پسر خود، سمندر را براي شركت در مسابقه آموزش مي دهد. سمندر از سوي مردم و با اسب پسر بي بي كه به دست افراد خان كشته شده است در مسابقه شركت مي كند. فرخان و صولت كه شكست خود را حتمي مي دانند اسب را مي دزدند، سمندر نيز ناپديد مي شود. مسابقه شروع مي شود و سمندر و اسب با تأخير در مسابقه شركت مي كنند و پيروز مي شوند. فرخان كه به خشم آمده است اسب خود، تندر را با تير هلاك مي كند و مردم عصباني به آنان حمله ور مي شوند .
|