حسن، كارمند دادگستري است. مادرش اصرار دارد كه او با دختر دايي اش ازدواج كند، اما حسن با آذر، خواهر دوستش، ازدواج مي كند. از همان آغاز ميان مادر و عروس اختلاف مي افتد، آذر ناسازگاري
مي كند. حسن براي تأمين مخارج خانواده و پاسخگويي به توقعات آذر تن به رشوه خواري مي دهد. مادر بر اثر شدت اختلاف پسر و عروسش را ترك مي كند و مدتي بعد با پيكر فلج به خانه باز مي گردد و فوت
مي كند. آذر در لحظه اي كه حسن دچار بحران شده است خانه را ترك مي كند و حسن كه زندگي خود را تباه شده مي بيند بر اثر سكته قلبي فوت مي كند.
|