گروهي از عشاير حاشيه كوير مركزي به دليل اجحاف سلف خر شهري، تصميم مي گيرند آذوقه حشم خود را از شهر تهيه كنند. سبحان (يكي از عشاير) به همين منظور راهي شهر مي شود، هيچكس در هوايي سرد و فصلي ناجور حاضر نيست او را همراهي كند. راننده اي تهراني كه شناختي از موقعيت جغرافيايي منطقه ندارد مي پذيرد كه محموله را با كاميون به محل حمل كند. در راه كاميون به دليل خرابي ناشي از سيل دچار مشكلاتي مي شود. از آن سو، به دليل دير رسيدن آذوقه، حشم اهالي يكي يكي تلف مي شوند و اين مسأله باعث بروز برخوردهايي بين افراد مي شود. يارمحمد (عقل كل ايل) سعي در تشويق مقاومت مردم دارد، اما عده اي راهي ولايت سلف خر مي شوند به اين اميد كه آذوقه را به هر قيمتي تهيه كنند. اما به دليل لجبازي سلف خر، دست خالي برمي گردند. در راه به كاميون مانده در شن كوير برخورد مي كنند و به ياري شترهايشان، آن را از شن بيرون مي كشند و راهي ايل مي شوند. شادي اوج مي گيرد و حشم جان تازه اي مي گيرند. تولد اولين بره سرآغاز تداوم زندگي سخت اما پايدار اهالي است.
|