حشمت كه در شيراز به حرفه حمالي اشتغال دارد اندك اندك سرمايه اي گرد مي آورد. ابتدا صاحب يك دكه و بعد مغازه و بالاخره حجره قند فروشي مي شود. جنگ جهاني اول در مي گيرد، حشمت كيسه هاي قندش را احتكار مي كند و پس از مدتي به چندين برابر قيمت به قشون (S.P.R) مي فروشد و با پولي كه از اين راه نصيبش مي شود به تهران مي آيد و تصميم مي گيرد كه مثل پولدارها زندگي كند و لي چون اصل و نسب درستي ندارد و از فرهنگ ويژه پولداران نيز بي بهره است. ببازي گرفته نمي شود. حشمت مي كوشد با استفاده از ثروتي كه بهم زده است، به اين آرزو جامه عمل بپوشاند و براي خودش كسي بشود. پس از صرف پول فراوان و نيروي بسيار، وقتي درمي يابد كه بزودي به همه خواسته هايش دست خواهد يافت تحمل اين همه شادي و خوشبختي را نمي آورد و از ذوق سكته مي كند.
|