اصغر زاغي كارگر پشت صحنه ي يكي از تئاترهاي لاله زار براي اعاشة خانواده و مداواي پسر افليجش در تنگنا قرار دارد. دوست او، يعقوب شله، خبرچين ساواك است. اصغر كه كبوتر باز است روزي در تعقيب كبوترهايش به خانه اي تيمي در همسايگي خود پي مي برد. او كه نمي خواهد خبر را به واسطه ي يعقوب ارزان بفروشد، مي كوشد خود با مأموران معتبر ساواك رابطه بگيرد. اما در مي يابد كه كارمندان ساواك قصد دارند اطلاعات را به حيله از چنگ وي درآورند و به نام خود گزارش كنند. اصغر به كمك همسرش شخصي را كه به خانه ي تيمي رفت و آمد دارد از چنگ مأموران نجات مي دهد و عاقبت، ماجرا را با اعضاي آن خانه در ميان مي گذارد و به كمك آن ها، موقعي كه پليس محله را به محاصره درآورده، از مهلكه مي گريزد.
|