در گرماگرم انقلاب چند مأمور امنيتي فرزند يك جواهر فروش را به قصد اخاذي مي ربايند و پس از گرفتن مقدار زيادي جواهر او را رها مي كنند. عباس و پرويز دو تن از ربايندگان، همدستان خود را فريب مي دهند و با جواهرات مي گريزند. آنها تصميم مي گيرند به كمك يكي از همدستان خود به نام حسن از مرز خارج شوند. در درگيري عباس و پرويز هر دو مجروح مي شوند و عباس با جواهرات و گذرنامه ها به جنگل هاي شمال مي گريزد. او كه زخم سختي برداشته در جنگل بيهوش مي شود. پيرمرد كوري او را به خانه ي خود مي برد و مداوا مي كند. همسر پيرمرد به عباس مشكوك مي شود و از طريق برادرش، حسينعلي به مأموران كميته اطلاع مي دهد. عباس و به دنبال او حسن و پرويز دستگير مي شوند.
|