خورشيد، پسر نه ساله تاجيك، به همراه مادرش در خانه اي اجاره اي زندگي مي كند. در حالي كه صاحب خانه شان به آنها هشدار مي دهد اگر اجاره خانه را تا آخر ماه ـ يعني پنج روز ديگر ـ نپردازد، اسباب و اثاثيه آنها را بيرون خواهد ريخت. خورشيد كه نابيناست از طريق صدا تلاش مي كند با دنياي پيرامون خود ارتباط برقرار كند. زماني كه با مادرش از جلوي صفي از دختران نان فروش كه هر يك براي فروش نان خود چيزي مي گويد عبور مي كند، از زيباترين صداها نان خشكي را انتخاب مي كند. خورشيد در اتوبوسي كه قرار است او را به كارگاه سازسازي برساند، صداي مكالمه دو دختر مدرسه اي را مي شنود كه تلاش مي كنند از روي كتاب مدرسه شان، شعري را كه مربوط به خيام است از حفظ كنند. خورشيد بدون اشتباه شعر خيام را براي آنها مي خواند. نادره، دختربچه يازده ساله، در ايستگاه آخر اتوبوس در انتظار خورشيد است تا او را به كارگاه ببرد. آنها ابتدا وارد يك بازار بزرگ و شلوغ مي شوند. خورشيد با صداي موسيقي كه از راديو دستي رهگذري پخش مي شود. راهش را از نادره به طرف صدا تغيير مي دهد. لحظه اي بعد نادره درمي يابد كه خورشيد را گم كرده و سرانجام با تعقيب كردن صداي موسيقي، خورشيد را درمي يابد. صاحب كارگاه سازسازي از دير آمدن آنها عصباني مي شود. خورشيد در بازگشت به خانه درمي يابد كه صاحب خانه همچنان طلب اجاره معوقه را مي كند. نوزانده دوره گردي حاضر مي شود براي صاحب خانه ساز بزند تا او اثاثيه آنها را بيرون نيندازد ولي خورشيد مي گويد كه صاحب خانه ساز دوست ندارد و فقط به پول فكر مي كند. در حالي كه نوازندگان ديگري موسيقي مي نوازند تا شايد دل صاحب خانه به رحم آيد. صاحب خانه، اسباب و اثاثيه آنها را از خانه بيرون مي اندازد و مادر خورشيد با آينه اي كه برايش مانده پيش مي آيد. ساعتي بعد در بازار مسگرها، خورشيد با شنيدن صداي خوردن چكشي بر يك ديگ مسي، مي ايستد و مثل يك رهبر اركستر دستش را بالا و پايين مي برد. شاگرد مسگرها نيز به تبعيت از دست او بر روي ديگ هاي مسي ضربه مي زنند و سمفوني پنج بتهوون در فضا طنين مي اندازد.
|