طوبي و همسرش كه قاچاقچي مواد مخدر است، از جنوب كشور به تهران مي آيند. او كه ناخواسته در دام اعمال غير قانوني همسرش گرفتار شده، در جابجايي مقداري مواد مخدر به هفت سال زندان محكوم مي شود. مرد كه در غياب طوبي قادر به اداره ي زندگي نيست، دختر سه ماهه شان غزل را به يك نقاش مي فروشد. پس از پايان محكوميت، طوبي همه جا را بدنبال همسر و دخترش زير پا مي گذارد. او با تلاش فراوان، شوهرش را در زيرزمين ساختماني مي يابد و سراغ بچه اش را مي گيرد. مرد، ناگزير به او مي گويد كه غزل سالها قبل درگذشته است. طوبي خشمگين و عصبي، مرد را ترك مي كند. مرد كه متأثر و متحول شده و در بحران روحي بسر مي برد. ناخواسته باعث آتش سوزي زيرزمين مي شود. او كه سوختگي شديدي پيدا كرده، در حال احتضار در بيمارستان، آنچه در مورد غزل واقعيت داشته بيان مي كند و نشاني نقاشي كه غزل را در اختيار دارد به طوبي مي دهد. درگيري ها، تازه از اينجا آغاز مي گردد و زندگي طوبي وارد مرحله ي بحراني تازه اي مي شود.
|