خورشيد به مناسبت تولد نوه اش انارهاي باغش را نذر مي كند؛ اما روز مراسم ميوه چيني جنگ آغاز مي شود و فرزند خورشيد علي اكبر كشته مي شود. خورشيد اهالي روستا و عروسش، گلنار، را از زير آتش دشمن دور مي كند. مدتي بعد، او كه نگران باغ است، با مشكلات بسيار خود را به باغ سيد مي رساند و درخت ها را آبياري مي كند و گاهي سربازان عراقي را كه به باغ دستبرد مي زنند از پا در مي آورد و انارها را به اهالي مي رساند. روزي سربازان دشمن او را غافلگير مي كنند، و او با آتشي كه شعله ور مي شود جان خود را از دست مي دهد. سال ها بعد گلنار و فرزندش قاسم به باغ خورشيد مي روند.
|