همسر اعظم، كه پرستار است، در يك حادثه ي آتش سوزي دچار بحران روحي شده و در بيمارستان بستري است. جوان ناشناسي به اعظم از طريق تلفن اطلاع مي دهد كه فرزندش در جاده ي شمال تصادف كرده است. اعظم هراسان به محل حادثه مي شتابد، اما درمي يابد كه خبر دروغ بوده است. در غياب او فرزندش به خانه مي آيد و پس از اطلاع از ماجرا با موتورسيكلت پسر لاابالي همسايه به دنبال مادر مي رود و در جاده تصادف مي كند. با پيگيري اعظم معلوم مي شود كه مزاحم كسي جز پسر لاابالي همسايه نبوده است. اعظم او را كه اظهار ندامت مي كند مي بخشد.
|