رضا، كارگر چاپ خانه، پس از فوت مادرش يادگاري هاي مادر و پلاك برادر گمشده اش را بر مي دارد و در مسافرخانه اي ساكن مي شود. هم اتاق او جوان جنوبي جنگ زده اي است به نام احمد. بين آن دو روابط صميمانه اي برقرار مي شود. روز بعد رضا در ساك دستي خود يادگاري هاي مادر را نمي بيند. به احمد مشكوك مي شود، اما احمد او را متقاعد مي سازد كه ممكن است اشياي او را افرادي كه براي «آقا عبدل»، دلال كالاهاي احتكاري، كار مي كنند ربوده باشند. آن دو سراغ آقا عبدل مي روند. رضا گردن بند مادرش را به گردن عبدل مي بيند، اما به توصيه ي احمد از درگير شدن امتناع مي كند. عبدل دختري به نام فاطمه را به رضا مي سپارد كه به آدرس معيني ببرد. اما رضا ابتدا فاطمه را به خانه ي دوستش جلال و سپس به خانه ي مادري مي برد و او را به خواهرش زيور، كه از شوهرش جدا شده، مي سپارد. پس از آن رضا و احمد به سراغ عبدل مي روند. در يك درگيري انبارهاي كالاهاي احتكار شده ي او را به آتش مي كشند و به خانه باز مي گردند.
|