مرد عطاري پس از شش دختر صاحب فرزند پسري مي شود و اسم او را اصلان مي گذارد. توجه و تربيت پدر به نحوي است كه اصلان لوس و بي بند و بار مي شود. پدر او را از خود مي راند و اصلان زادگاهش را ترك مي كند و با پيرمردي به نام مرشد همراه مي شود. اصلان در آبادي بين راه با دختري ازدواج مي كند، اما همچنان بي بند و بار است. در نتيجه ي موعظه هاي مرشد تجاربي مي آموزد و پس از پشت سر گذاردن خطرات و مشكلات فراوان به توصيه ي مرشد و همراه او، به زادگاهش باز مي گردد و با پدرش ديدار مي كند. مرشد به راه خود ادامه مي دهد و اصلان در كنار همسرش در زادگاهش مي ماند.
|