دكتر شكيبه مؤيد، پزشك حاذق نازايي، پس از ده سال زندگي مشترك با شوهرش از داشتن فرزند محروم است. آن دو چاره را در اين ديده اند كه دختري به نام ليلي را به فرزندخواندگي بپذيرند؛ اما شوهر او، كه مهندس طراحي نساجي است، دختر را به پرورشگاه باز پس مي دهد. دختر به زن متمولي سپرده مي شود. مدتي بعد در پي مرگ مادر مهندس و گم شدن ليلي، پس از نصايح بزرگان خانواده، زن و شوهر كانون خانواده را از نو برپا مي كنند.
|