محترم و حسين مطابق يك سنت خانوادگي، با هم نامزد مي شوند تا در جواني به ازدواج هم درآيند. والدين حسين در اجراي مراسم ديرين، با ديدن شبحي نگران آينده اين ازدواج مي شوند. در تابستان 1342، شايعه راجع به زلزله تهران شهر را خالي از سكنه كرده است و محترم در راه بازگشت به خانه، ميان خيال و واقعيت شبحي را بر بام خانه شان مي بيند و دقايقي بعد در چند متري خود در آشپزخانه...
آنچنان هراس وجودش را دربر مي گيرد كه ابتدا ياراي حركت ندارد و بعد با فريادي بيهوش مي شود...اين شبح كيست؟ و از كودكي تا جواني آنها چه نقشي داشته است، سؤاليست بي جواب.
|