معلمي با همسر و فرزندش در يكي از روستاهاي حومه ي تهران زندگي مي كند. او به سختي موفق مي شود خانه اي در بلندي تپه اي بسازد اما به زودي متوجه مي شود كه همسرش از بيماري كليه رنج مي برد و درشرف مرگ است. تمام اقدامات او، به دليل وضع نامساعد مالي، براي همسر بيمارش بي نتيجه مي ماند تا اين كه مادر يكي از شاگردانش كه به نظر مي رسد دانش آموز بي انضباطي است بدون اطلاع معلم به بيمارستان مي رود و يكي از كليه هايش را به همسر معلم اهدا مي كند.
|