براي آشتي سلمان و صالح، دو برادر كهن سال كه طايفه هايشان با يكديگر تعارض دارند، اسماعيل، پسر سلمان و رابعه، دختر صالح به عقد هم درمي آيند. اما شب عروسي، غسان، پسر بزرگ صالح و همراهان موتور سوارش عروسي را با آتش زدن و زخمي كردن سلمان و كشتن گروهي از مردم به هم مي ريزند. قادر پسر ديگر صالح در تباني با غسان بر تغيير دادن وصيت نامه ي پدرشان كه غسان را از ارث محروم كرده خواهرش عاطفه را از منزل شوهرش جلال مي ربايد. نرگس، همسر قادر، نزد رابعه مي رود و او را از محل پنهان كردن عاطفه مطلع مي كند. رابعه نيز اسماعيل و جلال را خبر مي كند تا به محل موردنظر بروند. آنها عاطفه را نمي يابند. قادر نيز كه به غيبت نرگس شك كرده عاطفه را در محل اختفايش نمي يابد. جلال و قادر متوجه مي شوند غسان زودتر از آنها عاطفه را ربوده است. او كه از زمان وصلت عاطفه و جلال، به دليل توجه بيش از حد پدرش به جلال، حسادت كرده و به دليل درگيري هايش به زندان افتاده، تصميم دارد از جلال انتقام بگيرد. قادر، كه در مقابل برادر خود را مغبون مي بيند، به كمك جلال براي يافتن عاطفه پا پيش مي گذارد. آن دو در خانه ي غسان با گردن بند خونين عاطفه روبرو مي شوند و او را كشته شده مي پندارند. اسماعيل خشمگين با غسان و افرادش درگير و كشته مي شود. قادر با راهنمايي يكي از افراد غسان به محل استقرار او مي رود و به كمك جلال همسرش را مي يابد.
|