ملك خاتون پس از مرگ شوهرش راهي خانه پدري در روستاي دورافتاده اي مي شود. او براي تأمين معاش خود و سه فرزندش، شغل پدر را كه رنگرزي سنتي است، دنبال مي كند. پسر بزرگش سهند هنوز هواي تهران را در سر دارد. ملك خاتون براي پايبند كردن سهند در دهكده و همچنين براي كسب اطمينان مشتريان سابق پدرش، راه دشواري در پيش دارد. با موفقيت روزافزون ملك خاتون در كار رنگرزي، بار ديگر اختلافات كهنه صاحبان كارگاه هاي رنگرزي و نخ ريسي كه پانزده سال پيش باعث از هم پاشيده شدن خانواده آنها شده بود، از سرگرفته مي شود. با اين حال اهالي به رنگرزي سنتي روي مي آورند و كارگاه هاي نخ ريسي و نخ تابي سنتي نيز شروع به كار مي كند. نخ هاي رنگارنگ و زيباي ملك خاتون اهالي را تشويق به كار مي كند و آنها به فكر احياي قاليبافي مي افتند.
|