صنوبر، به خاطر بيماري مادربزرگش و نياز به عمل جراحي، به مقداري پول نياز دارد كه حتي فروش وسايل مختصر خانه شان هم اين مقدار پول را تأمين نمي كند. زينت، سرپرست كارگاه توليدي كه صنوبر در آن كار مي كند، به تشويق عاليه دوست صنوبر يكي ديگر از كارگران كارگاه، مقداري پول از صندوق برمي دارد كه بعد با اضافه كاري شبانه آن را تأمين كنند و عاليه هم به صنوبر مي گويد كه پول را از مادرش گرفته است. به تدريج بقيه كارگران هم در جريان اين تباني قرار مي گيرند، و هر كدام به نوعي از سر ميل يا اجبار با آنان همراه مي شوند. بالاخره صنوبر آخرين كسي است كه در جريان فداكاري دوستان و همكارانش قرار مي گيرد.
|