عمو هاشم پيرمرد روستايي كه سابقاً شكارچي ماهري بوده و بينايي چنداني ندارد تصميم مي گيرد كه گوزني شكار كند و آن را به مال خري بفروشد تا خرج سفرش با گروه چاووش را فراهم آورد و به زيارت حضرت رضا برود. عده اي شكارچي از شهر نيز براي شكار به اين منطقه مي آيند و بلدي به نام رسول را استخدام مي كنند. ولي عمو هاشم كه نمي خواهد گوزن مورد نظرش را شكارچيان شكار كنند، داوطلب راهنمايي آنها مي شود و هنگامي كه شكارچيان مي خواهند گوزن او را شكار كنند، گوزن را فراري مي دهد. شكارچيان عمو هاشم را اخراج مي كنند و او هنگام بازگشت از جنگل با غريبه اي برخورد مي كند كه همراه دوستانش قصد زيارت حضرت رضا را دارد. عمو هاشم در ادامه راه متوجه مي شود كه شكارچيان گوزن او را شكار كرده اند.
|