احمد حشمتي، آدم فقيري است كه به طور اتفاقي مجسمه گرانبهايي را پيدا مي كند و آن را به خانه اش مي برد تا در فرصت مناسب به پول نقد نزديكش كند، اما كوشش هاي او براي فروش مجسمه كه با همكاري آدم طماعي به نام ارشد صورت مي گيرد، بي نتيجه مي ماند. رفتار مشكوك اين دو نفر توجه ديگر ساكنان خانه را جلب مي كند و يكي پس از ديگري از وجود مجسمه باخبر مي شوند و همين مسئله باعث برخوردهاي مختلفي بين اهالي خانه مي شود. به تدريج كشمكش ها شدت مي گيرد و بين دو تن از آدم هاي ماجرا زدوخورد به وجود مي آيد و به اين ترتيب پاي پليس هم به اين ماجرا باز مي شود. سرانجام مجسمه طلايي به موزه سپرده مي شود و قضيه فيصله مي يابد.
|