يك استاد دانشگاه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، در اثر تصادف با اتومبيل و عدم توجه مردم به اين حادثه همسرش را از دست مي دهد و خودش نيز فلج مي شود. براثر شوك روحي ناشي از اين حادثه، خانه نشين مي شود. از تدريس خودداري و نسبت به مردم موضعي منفي پيدا مي كند. طي روزهاي انقلاب در مقابل سر و صداي مردم دست از مقاومت برمي دارد و از پنجره اتاقش شاهد فداكاري هاي آنان مي شود. پس از پيروزي انقلاب مجدداً با صندلي چرخدار به دانشگاه برمي گردد و به تدريس مي پردازد. دختر اين استاد دانشجوي رشته روانشناسي است و در يك بيمارستان به مداواي روحي افرادي مي پردازد كه اقدام به خودكشي كرده اند...
|