حسني همراه خواهرش گلدونه در پرورشگاه سكنا دارد. روزي زن و شوهري براي انتخاب كودكي به پرورشگاه مي آيند و گلدونه مورد توجه آنها قرار مي گيرد، اما هنگامي كه آنها با توافق مديره پرورشگاه قصد دارند او را با خود ببرند، حسني با تكرار اين واقعيت كه آنها داراي پدري هستند كه روزي آنها را از سر فقر و ناچاري جلوي پرورشگاه گذاشته و بالاخره سراغ آنها خواهد آمد، از بردن او جلوگيري مي كند. وقتي با مخالفت ديگران روبرو مي شود در يك شب باراني همراه خواهرش از پرورشگاه مي گريزد. آنها سرگردان و خسته از پيدا كردن پدر، از فرط گرسنگي در رستوران تعطيل شده اي را به صدا درمي آورند. كارگر رستوران ظرفي از غذاي گرم براي آنها مي آورد. با بلندشدن بخار و پراكنده شدن بوي غذا در فضا، گربه هاي گرسنه تر سر مي رسند و غذا را به يغما مي برند. در كشاكش جنگ و گريز بين آنها و گربه ها، گندهلات گربه ها به حمايت از حسني و خواهرش قد علم مي كند و از آن پس دوستي آنها به تدريج شكل مي گيرد و مستحكم مي شود. به دليل گرسنگي مفرط و درماندگي، گلدونه به پرورشگاه باز مي گردد و مي پذيرد به خانه زن و شوهر برود. با مشخصه اي كه حسني از ديوار خانهشان مي دهد گربه لاته با همراهي ديگر گربه ها براي پيدا كردن خانه مورد نظر و نهايتاً پيدا كردن پدر حسني، شهر را زير پا مي گذارند و سرانجام، او را كه اينك مردي متمول است پيدا مي كنند. اما مردي كه به ظاهر مستخدم خانه است، دو كودك ديگر را به نام آنها به پدر حسني جا زده است. با مداخله يكي از مسئولان پرورشگاه و شوهر عمه پاسبانش حقه مستخدم برملا مي شود و حسني و گلدونه به اتفاق همه گربه ها به خانه مجلل پدر نقل مكان مي كنند.
|