«حاج محسن»، قهرمان سابق تيم كشتي و مدير و مربي باشگاه پولاد، با شور و شوق به تعليم كشتي گيران جوان مشغول است. همسر «محسن» فوت مي كند و او بر اثر ضربه ي روحي دچار يأس و سرخوردگي مي شود. «محسن» از كارش باز مي ماند و باشگاه در شرف تعطيل شدن قرار مي گيرد. در موقعيتي كه اعضاي باشگاه متفرق مي شوند آقا «جمال»، كه رقيب قديمي و كينه توز «محسن» ودلال ثروتمندي است، به «محسن» پيشنهاد مي دهد كه آموزش پسرش «ناصر» را به عهده بگيرد. «محسن» امتناع مي كند. باشگاه پولاد به كمك «سليم»، سرايدار لال باشگاه پولاد و كشتي گيران جوان از نو باز مي شود. اما «جمال» كه نگران بازگشايي مجدد باشگاه است به كمك افرادش مشكلاتي براي آن ها فراهم مي كند. «پژمان» و «محمود»، دو رقيب «ناصر»، براي شركت در مسابقه انتخابي تيم ملي تلاش مي كنند. افراد «جمال»، «پژمان» را كتك مي زنند و «حاج محسن» كه توسط «سليم» از موضوع با خبر شده و به خود آمده به باشگاه مي رود و تمرين ها را ازسر مي گيرد. «جمال» به افرادش پول مي دهد تا رقيب هاي پسرش را از سر راه بردارند. اما آن ها به قرار خود عمل نمي كنند و در روز مسابقه «پژمان»، «ناصر» را شكست مي دهد.
|