جعفر و جمال بعد از مرگ پدرشان در روستا توسط يك راننده ربوده شده و با فروخته شدن جعفر به عبدالله خواهر و برادر از هم جدا مي شوند. جعفر به همراه ديگر بچه هاي ربوده شده براي عبدالله كار كرده و جمال نيز به مدرسه اعراب در پاكستان منتقل مي شود. جعفر براي يافتن خواهر خود راهي پاكستان مي شود. او پس از يافتن دخترهاي ربوده شده به گمان اينكه خواهرش جمال همراه بقيه با لنج در حال خروج از پاكستان هستند مخفيانه همراه آنها سوار لنج مي شود. در حاليكه جمال در مدرسه نزد عبدالله نگهداري مي شود.
|