پسركي بازيگوش و خيالاتي دائم از سوي پدرش سرزنش و تحقير مي شود. او در عالم خيال خود را «زورو» مي پندارد و با گروهي گنگستر كه دزدان دوچرخه هستند، درگير مي شوند. روزي او همراه اعضاي خانواده به شهربازي مي رود و به دست گروه گنگسترها دستگير مي شود. غيبت او اعضاي خانواده را نگران مي كند و پدر كه نسبت به سرنوشت فرزندش نگران شده، در يك بازي خيالي، به همراه گروهي از مردم و افراد پليس، پس از ماجرايي پر حادثه، مخفيگاه گنگسترها را مي يابد و پسر را از زندان تخيلاتش نجات مي دهد.
|