رفتار و شوخي هاي فرشته، دانشجوي باهوش رشته ي ادبيات، موجب سوء تفاهم براي مسئولان دانشكده مي شود. آن ها او را از تحصيل معلق مي كنند. برادرش عباس، كه به كار با كامپيوتر علاقه دارد، به او توصيه مي كند كه كاري پيدا كند. فرشته در يك شركت انتشاراتي مشغول به كار مي شود و عباس يك آدم آهني به نام مبارك مي سازد تا در كارهاي خانه به او كمك كند. عمه خانم به عباس و آدم آهني علاقه اي ندارد. بگو مگوي فرشته با يكي از همكارانش موجب مي شود كه او به نويسندگي علاقه مند شود. فرشته با راهنمايي هاي عباس احساسات قلبي خود را روي كاغذ مي آورد، كه به دست آقاي زندي، رئيس شركت مي رسد جعفر، مستخدم شركت، به فرشته علاقه مند است و خود فرشته به آقاي زندي دلبستگي دارد. فرشته با راهنمايي هاي برادرش و با استفاده از كامپيوتر موفق مي شود مسئولان دانشكده را در مورد نحوه رفتار و سكنات خود قانع كند. روزي كه فرشته براي رفتن به دانشكده قصد دارد از كار در شركت استعفا دهد آقاي آذر به او پيشنهاد ازدواج مي دهد.
|