بين سال هاي 45 و 41 مهاراجه راجو يك سيرك باز ورشكسته، براي ادامه بقاي حيوانات باقيمانده سيرك و خانواده اش، مجبور مي شود در يكي از شهرهاي كوچك ايران نمايشي برپا كند. نمايش با موفقيت روبرو نمي شود. همكارانش او را ترك مي كنند. مهاراجه راجو كه تحت فشار طلبكاران قرار گرفته است و همين طور به خاطر پنهان كردن يك قاتل كلاهبردار در پوست خرس، اقدام به فرار مي كند و حيوانات و تأسيسات سيرك را به جا مي گذارد. مسئولين شهر اموال باقيمانده مهاراجه را بين طلبكاران به حراج مي گذارند. در مراسم حراج خرس موفق مي شود با خلع صلاح سرپاسبان از مهلكه بگريزد. فيل به طلبكار عمده، قصاب شهر مي رسد او با بردن فيل به منزل باعث به وجود آمدن ماجراهاي بسياري مي شود...
|