با شروع فصل پنبه چيني اهالي يكي از روستاهاي شمال شرقي، براي كوچ دسته جمعي و كار در مزرعه پنبه آماده مي شوند. پنبه چيني در آغاز فصل سرما آغاز مي شود و اهالي هر روستا تلاش مي كنند زودتر از ديگران به مزارع پنبه برسند تا مزرعه بهتري براي كار پيدا كنند. همه ساله قوجاحسن، روستايي پير و سالخورده، رسيدن فصل پنبه چيني را به روستائيان نويد مي داد، اما امسال به علتي در انجام اين كار تعلل مي كند. هوا روز به روز سردتر مي شود و روستائيان با بي صبري منتظر خبر قوجاحسن و فرمان كدخدا هستند تا كوچ را آغاز كنند. سرانجام كوچ آغاز مي شود و همه قدم در راهي مي گذارند كه عبور از آن دشوار است. آنچه پشت سر مي گذارند، دهكده اي است خالي از سكنه كدخدا و آدم هايش براي بهره كشي بيشتر از روستائيان، دسيسه هايي در سر دارند. اما در پايان اين روستائيان هستند كه بر همه دسائس، مشكلات و سختي ها فائق آمده و به زندگي شان روح تازه اي مي دهند.
|