علي پس از مرگ پدرش، به رغم مخالفت مادر و عمويش، تصميم مي گيرد نان آور خانه شود و شب ها به درس و مشق خود برسد. علي چند روزي را به كار عملگي مي گذراند، اما تاب كار سنگين را نمي آورد و با پادرمياني عمويش در چاپخانه اي مشغول به كار مي شود. ورود او به چاپخانه همزمان است با ورود جواني به نام رضا كه يكي از كاركنان چاپخانه او را براي كار سفارش كرده است. رضا با علي بناي مخالفت مي گذارد، اما به تدريج بين آن دو پيوند عاطفي برقرار مي شود تا جايي كه علي ميدان كار را براي رضا خالي مي كند و خود در جاي ديگري مشغول مي شود.
|