با آغاز جنگ ايران و عراق طالب، ارباب روستاي مالكيه، مقدمات را براي ورود ارتش عراق به خاك ايران فراهم مي كند. او با شعار «امت واحد عربي» مي كوشد مردم را به بدرقه ي سربازان عراقي بفرستد. خاله طوبي با اطلاع از اين موضوع به روستا مي رود تا خواهرزاده اش رحمان را كه چوپان گاوميش هاي طالب است، به اهواز ببرد. روحاني روستا با طالب و عواملش در ستيز است. خاله طوبي و رحمان توسط سربازان دشمن اسير مي شوند. يكي از رعيت هاي طالب به نام جاسب، كه قصد كمك به خاله طوبي و رحمان را دارد، به اسارت سربازان عراقي درمي آيد. روزي كه رحمان گاوميش ها را به چرا برده شاهد قتل عام گروهي از روستاييان به دست سربازان عراقي است. او با اسلحه اي كه بر پشت گاوميشي پنهان كرده يك سرباز عراقي را از پا درمي آورد و از مهلكه مي گريزد. سربازان ايراني او را نجات مي دهند. رحمان در كنار جاسب و رزمندگان بسيجي در آزادسازي زادگاهش شركت مي كنند.
|