پاشا دختر شش ساله اش آلما را در منطقة مرزي شمال كشور گم مي كند. با آغاز تحولات در شوروي يكي از آشنايان پاشا به نام يونس خبر مي دهد كه آلما را در آذربايجان شوروي ديده اند و او به جرم فعاليت
ضد كمونيستي دستگير و به اعدام محكوم شده است. عادل از اعضاي حزب كمونيست آذربايجان به آلما علاقمند است، اما تلاش هاي او براي نجات جان دختر به نتيجه نمي رسد. پاشا با همكاري يوسف و برادرش يونس با عبور از مرز وارد خاك آذربايجان شوروي مي شوند. يوسف تير مي خورد و تلاش دكتر آلكسي، پزشك مخصوص دبير كل حزب و دوست قديمي پاشا، براي مداواي يوسف بي نتيجه مي ماند. به وسيلة آلكسي پاشا دخترش را در زندان ملاقات مي كند. آلكسي فاش مي كند كه عادل جاسوس حزب است و گروهي از مسلمانان را به دام انداخته است و پس از آن يونس عادل را از پا در مي آورد. آلما مي پذيرد كه با رئيس زندان ملاقات كند، اما فرار مي كند و به كمك پدرش و يونس، پس از كشتن رييس زندان،
مي گريزند. آن ها با همكاري ناخداي يك كشتي به سوي ايران حركت مي كنند.
|