خسرو چند قاچاقچي اشياي عتيقه را با وانت به گورستان مي برد تا آن ها جسد موميايي شده ي زني را از گور درآورند. خسرو در مسافرخانه اي به سارا برمي خورد كه به جسد شباهت دارد. سارا از خسرو مي خواهد كه او را در يافتن شوهرش كمك كند. شوهر سارا قرار است شب هنگام به مسافرخانه بيايد، اما صاحب مسافرخانه مانع از ماندن زن در آنجا است. خسرو با سارا به كاروانسراي قاچاقچي ها مي رود، اما كسي را درآنجا نمي يابد. درمسافرخانه نادر، برادر سارا، و پسر عمويش فريبرز، كه به سارا علاقمنداست و عمويش فتاح به انتظار سارا نشسته اند. فريبرز و نادر با خسرو گلاويز مي شوند. اما با دخالت مردم سارا به همراه خسرو مي گريزد و به خانه ي پيرزني پناه مي برند. فريبرز و نادر به كمك پليس به خانه ي پيرزن وارد مي شوند و سارا را با خود مي برند. اما سارا از دست آن ها مي گريزد و از خسرو مي خواهد تا او را به گورستاني در خارج شهر برساند. نادر و فريبرز و فتاح آن دو را تعقيب مي كنند و با يافتن شناسنامه ي سارا درمي يابند كه موضوع ازدواج او صحت دارد. اتومبيل آن ها با وانت خسرو تصادف مي كند و وانت از جاده منحرف مي شود. در گورستان نادر اعتراف مي كند كه شوهر سارا را به قتل رسانده و همان جا دفن كرده است. فريبرز خود را از معركه كنار مي كشد و با آتش سيگار او اتومبيل فتاح در آتش مي سوزد. سارا و خسرو از محل حادثه دور مي شوند.
|