در يك نزاع جمعي بين اهالي دو روستاي همجوار در لرستان عزيزبك به قتل مي رسد. براخاص، فرزند ارشد علي زمان، متهم به قتل و آواره ي كوه ها مي شود. خانواده ي علي زمان ناگزير به روستاي ديگري كوچ مي كنند. آهو، خواهر براخاص، تنها كسي است كه از مأواي براخاص خبر دارد. ريش سفيدان قبيله براساس عرف جاري با اجراي مراسم «خون صلح» دو طرف منازعه را به آشتي و ختم غائله دعوت مي كنند. آهو، به عنوان خون بها به همسري طياربك، برادر مقتول، در مي آيد. به دنبال اين تفاهم براخاص با دختر دايي خود مرواريد ازدواج مي كند. آرامش پديد آمده چندان به درازا نمي كشد. اين بار خانواده ي نظربك در مظن اتهام به قتل براخاص مجبور به كوچ شده و از طرفي وحيد، برادر مرواريد، در پي تقاضاي خون براخاص برمي آيد. مرواريد مي كوشد تا وحيد را از انجام تصميمش باز دارد. وحيد با اسلحه طياربك را تهديد به مرگ مي كند، اما آهو سد راهش مي شود. تلاش آهو و مرواريد پايان بخشيدن به دشمني ها است.
|