فيلمساز سالخورده اي، پس از دريافت جايزه جشنواره، زماني كه در خانه اش به آلبوم قديمي فيلم هاي جفتي نگاه مي كند، دوران كودكي را به ياد مي آورد:جمال كودك خردسال بي مادري است كه عاشق سينما است، در حالي كه پدرش سركار سارنگ سانسورچي اداره نظميه است و شب هاي جمعه با گرفتن مبلغي، به سينماي شهر مي رود و فيلم ها را بازبيني مي كند. صاعقه، جوان پرشوري كه شيداي سينما است، خواهر جمال را دوست دارد اما سركار او را قابل دخترش نمي خواند و منتظر بازگشت پسر رئيس نظميه از سفر تركيه است. در عين حال خود سركار سارنگ كه زنش را سال ها پيش از دست داده، به گلدونه خانم مادر صاعقه ارادت دارد و هر روز به بهانه اي به كافه اي كه او اداره مي كند مي رود. گلدونه خانم نيز كه به سارنگ بي توجه نيست، به او توصيه مي كند براي معالجه دل دردش پيش دكتري برود كه در همسايگي سارنگ زندگي مي كند اما از لحاظ سياسي با حكومت «مسأله» دارد. سارنگ با اكراه مي پذيرد. مهري، نوه دكتر، همبازي جمال است و تاكنون سارنگ مخالف رفت و آمد آنها با يكديگر بوده است. از طرف ديگر صاعقه، ازدواج مادرش با سارنگ را منوط به قبول خودش به عنوان داماد او مي داند. بالاخره به رغم مخالفت مادرزن سابق سارنگ كه با آنها در يك خانه زندگي مي كند، هر دو عروسي به طور همزمان، پنهان از مادرزن، شكل مي گيرد. در جريان عروسي، پدر سارنگ دچار سكته مي شود و همه فكر مي كنند كه مرده است. با ورود ناگهاني مادرزن، عروسي به هم مي ريزد اما همين باعث بهبودي پدر سارنگ مي شود كه او نيز به مادرزن سابق سارنگ علاقه مند است. دكتر دستگير و تبعيد مي شود و از اين ميان تنها مهري و جمال از هم دور مي افتند. در پايان به زمان حال باز مي گرديم كه فيلمساز با حسرت به آلبوم فيلم هاي جفتي اش نگاه مي كند.
|