رضا توسط دوست دوره ي جواني اش صادق خان به تهران دعوت مي شود. بيست سال پيش، رضا سه روز قبل از عروسي با طلعت به زندان افتاده و پس از آزادي در شوشتر مانده است. رضا پس از ورود به تهران به دست چند مرد زخمي مي شود و خود را به محل كار طلعت در يك خياط خانه مي رساند، و طلعت و دخترش نگين را ملاقات مي كند. نگين كه پرستار است زخم او را مي بندد. طلعت مي داند كه دعوت
صادق خان از رضا دامي است تا رضا را از پا درآورند. صادق خان در يك گروه شركت هاي تجاري با همكاران خود دچار مشكل شده است. آنها به دنبال سوابق صادق خان هستند. رضا نه فقط از زندگي
گذشته ي صادق خان مطلع است بلكه عامل اجراي خلاف هاي او نيز بوده است. رضا كه خود را درگير اين دسيسه مي بيند درمي يابد كه صادق خان مسبب سال ها محكوميتش بوده است. او در شب عروسي پسر صادق خان وارد مجلس جشن مي شود و صادق خان را از پا درمي آورد و پس از آن با طلعت و نگين و نامزد او داريوش، از محل حادثه دور مي شود.
|