اعضاي يك گروه قاچاق اشياي عتيقه پس از كشتن يك نگهبان در ويرانه هاي تخت جمشيد سنگي قيمتي را مي ربايند و قصد دارند آن را در حراج لندن به فروش برسانند. صادق و حاج مرتضي مأمور مي شوند تا ماجرا
را پيگيري كنند. آن ها با دستگير كردن نگهباني، كه در سرقت و خارج كردن اشياي عتيقه دست دارد، اعضاي گروه را شناسايي مي كنند. در همين هنگام دختر صادق بستري مي شود و نياز به عمل جراحي پيدا مي كند. صادق قادر نيست هزينه ي عمل دخترش را بپردازد؛ اما در بيمارستان فردي به نام ساسان روزبه، از مسؤولان گروه قاچاق اشياي عتيقه، صورت حساب را مي پردازد. صادق به ظاهر با روزبه و همسرش طرح دوستي مي ريزد و پس از دستگيري روزبه به او كمك مي كند. صادق به عنوان رابط ميان روزبه و هارون،
فروشنده ي اشياي عتيقه در لندن، عمل مي كند و همسر روزبه را كه با هارون در هنگام معامله با ديپلمات هاي خارجي لو رفته اند نجات مي دهد. هارون كه به صادق شك برده است اشياي عتيقه را براي خروج از كشور آماده مي كند و به معاونش دستور مي دهد كه صادق را به قتل برساند. صادق محل اشياي عتيقه را كشف مي كند و قبل از اين كه معاون هارون بتواند نقشه ي خود را عملي كند مأموران به فرماندهي حاج مرتضي سر مي رسند و پس از دستگير كردن قاچاق ها صادق را نجات مي دهند.
|